بر جان من اي جام، مزن داغ نهاني
از آتش آن چشم پر از دلنگراني
ويرانه كني كشور دل را و كند تنگ
دلتنگي چشمش گرهي باجستاني
از آه دلم چهره كشد در هم و از من
رو تافته چون برگ گل از باد خزاني
خواهد كشم اين جرگه به دلجويي مستان
از دست بدانديشام اگر جان برهاني
اين بد نشود گرم، مرنجان دل سردش
كز جوش مي و جام پياپي نتواني
خوش نيست كه تا جان من آكنده زخم است
از دختر رز در رگ من خون نرساني
سوگند بر آن رهزن برنا كه گريزد
گاه از منِ پيرانه و تاراج جواني
در ره نبرد از تو مگر جان شكسته
در خون جگر چون سر جايش بنشاني
آن زودشكن موي كجش بند دل ماست
اي باد، تو بر تيغ نگاهش نكشاني
چون بست نشستم در ميخانه شنيدم
از دوست، خوشا راه چپ و راست نداني
هوش از تپش باده نگيرد پر و بالي
تا دستخوش بازي و دام دگراني
باز دلم بهانهي يار بهانهجو كند
ياد رخش به جان من تير نشانهجو كند
بار دگر به اين خوشم زير زبان او كشم
پاسخ تلخ خويش در خنده ميانهجو كند
شادي چشم شوخ او موجزند چو سو بهسو
كشتي پاي عقل را سست و كرانهجو كند
دام شكر زبانياش سوسهي دلستانياش
مرغ هوايي دلم مرغك لانهجو كند
هرچه كند فسون وي مستي جام و شور ني
آن نكند كه خواب با مرد فسانهجو كند
از بدِ ره به كوي يار آن كه رميده زينهار
آتش خشم خويش را در تو زبانهجو كند
جان من او ز فال بد شانه تهي نميكند
او كه سپيد گردنش جان تو شانهجو كند
پاك كنم ز هر سويي آينهي دل از دويي
دل همه آنِ او شود هر كه يگانهجو كند
موبد آتشين من پند مده ز دين من
درباره این سایت