باز دلم بهانهي يار بهانهجو كند
ياد رخش به جان من تير نشانهجو كند
بار دگر به اين خوشم زير زبان او كشم
پاسخ تلخ خويش در خنده ميانهجو كند
شادي چشم شوخ او موجزند چو سو بهسو
كشتي پاي عقل را سست و كرانهجو كند
دام شكر زبانياش سوسهي دلستانياش
مرغ هوايي دلم مرغك لانهجو كند
هرچه كند فسون وي مستي جام و شور ني
آن نكند كه خواب با مرد فسانهجو كند
از بدِ ره به كوي يار آن كه رميده زينهار
آتش خشم خويش را در تو زبانهجو كند
جان من او ز فال بد شانه تهي نميكند
او كه سپيد گردنش جان تو شانهجو كند
پاك كنم ز هر سويي آينهي دل از دويي
دل همه آنِ او شود هر كه يگانهجو كند
موبد آتشين من پند مده ز دين من
درباره این سایت